دلنوشته

دلنوشته

حرفای دل من
دلنوشته

دلنوشته

حرفای دل من

امروز حالم خوش نیست بغضی گلویم را چنگ میزنددلم میخواهدببارم همچون ابری که تشنه ی باریدن است ودلش سیراب کردن زمینی میخواهد ک هلاک اشک های اوست منم میخواهم ببارم اما چه کنم قلبم یخ زده بغضش قصد ندارد بشکند من سالهاست این بغض را به دوش میکشم دلم آغوشی میخواهد  ک مرا بغل بکشد ومنهم باتمام وجودم این قلب یخی ام در گرمای وجودش آب شود وزار زار گریه کنم  وخالی شوم از هرچی غم است .اما چه کنم دنیا بی رحم تر از آن است که نگذارد من این حسرت را باخودم به گور ببرم روزگاری ک تمام هدیه اش به من این قلب یخی است ک سالهاست دلش ذوب شدن میخواهد.

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.