دلنوشته

دلنوشته

حرفای دل من
دلنوشته

دلنوشته

حرفای دل من

اینجا  این لحظه در این اتاق تاریک دلم برا یک لحظه دیدنت پر پر میزنت نمیدونم آخر سرنوشت این  دل دیوانه ی مرا به کجا خواهد کشاند و این بی قراری  کدام روی زندگی را به من نشان  خواهد داد به کدامین دیار سفر کنم تاتورو بیابم واین چنین در سرزمین عشقت سوزانده نشوم خدایا یک دنیا صبر میخواهم برای نرسیدن به دیدار عشقی که شاید دیگر آن را نیابم وخود را در آتیش حسرت آن بسوزانم واو غرق  تماشای سوختن من شود

امروز صب در پاییزی دل انگیز عاشق شدم 

عاشق زیبایی هایی که تو آفریدی که نشان از 

بزرگیت دارد امروز فهمیدم پاییز چه قشنگه وقتی 

توپارک به تماشاگر برگ های ریخته شده در روی 

زمین که همچون فرشی رنگارنگ که دلت را می ر باید  

بنشینی وقت دیدنشان اوج لذت را در خودت حس کنی

وبفهمی تو چه قدر عاشق نقاشگر این تصویر بودی

وخودت خدا گذاشتی وحسی بهت دست میدهد که تمام

احساس های خود خدایی را درخود جای داده است وتو فقط میتوانی نامش راخوشحالی بگذاری وبفهمی نظاره کردن این 

صحنه چه قدر خوبه که امروز نصیبت شده  است و چه قدر 

امروز اونجا حس شیرین عاشق شدن را تجربه کردم وعاشق

کسی که وجودش همیشه هرجاهر زمان در کنار ماست وبه من  فهماند زندگی مثل آب  روانی است که خودت باید شنا کردن

در آن را یاد بگیری وهمیشه عاشق باشی ....

عشق تو همانند یوز پلنگی مرا شکار کرده است  

ومرا همانند آهویی گرفتاردام تو کرده است

کجایی ببینی آهوی زندگیت عاشق این اسارت است

وتو آن پلنگی که میدانم روزی خواهی آمد ومراشکار خواهی کرد ومن قول میدهم تا جان دارم این اسیری را تاپای مرگ به دوش خواهم کشید تا تو بدانی که آهویی که باپای خود به دام افتاده است خیال فرار ورفتن ندارد

بیاجاروکش قلب شکسته ی من باش 

بیا حسرت بی کسی را از قلبم پاک کن

تا من نیز بدانم کسی رادارم که در قلبم 

قدم میزند وباجارویش نفرت وحسرت را

از قلبم پاک می کندبیا با جارویت واژه ی 

دوست داشتن را بر قلبم حک کن

دوست دارم آنقدر ستایشت کنم 

که تمام عالم بشن ستایشگر دنیای تو

دوست دارم تو آنقدر  ستایشم کنی

که تمام عالم بشن  ستایشگر دنیای من و تو