دلنوشته

دلنوشته

حرفای دل من
دلنوشته

دلنوشته

حرفای دل من

میدونم بی وفام میدونم الان باخودت میگی این کارش به من افتاده اومده سراغم اما بدون اگه هم یادت نباشم اگه  هم یادت نکنم ته قلبم جای توست اونجایی که حق اجارش فروشش و رزروش  به کسی روندارم چون سندش مال توست  چون کلیدش دستته وبه هر کی خواستی اجازه ی ورود وخروج میدی پس من هیچ کاره ام جز یه جسم توخالی چون فرمان زندگیه منوجسمم هم دست توست آمده ام بگم دلم میخاد دستاموبگیری نزاری روسیاه بشم  میدونم اگه بخوای میشه پس بخواه منو شرمنده نکن چون واقعا نیاز دارم خودت میدونی چرا ... تنها امید ناامیدی هام تویی پس ناامیدم نکن.خدایا میدونم که خواستمو رد نمیکنی یه  دنیاشرمنده جبران میکنم قول میدم.

امروز حالم خوش نیست بغضی گلویم را چنگ میزنددلم میخواهدببارم همچون ابری که تشنه ی باریدن است ودلش سیراب کردن زمینی میخواهد ک هلاک اشک های اوست منم میخواهم ببارم اما چه کنم قلبم یخ زده بغضش قصد ندارد بشکند من سالهاست این بغض را به دوش میکشم دلم آغوشی میخواهد  ک مرا بغل بکشد ومنهم باتمام وجودم این قلب یخی ام در گرمای وجودش آب شود وزار زار گریه کنم  وخالی شوم از هرچی غم است .اما چه کنم دنیا بی رحم تر از آن است که نگذارد من این حسرت را باخودم به گور ببرم روزگاری ک تمام هدیه اش به من این قلب یخی است ک سالهاست دلش ذوب شدن میخواهد.